باران چنگ می زند بر پنجره غبار گرفته اتاقم
پنجره را می گشایم به امید نسیمی از جانب تو
باد نفسش را رها می سازد بر تن توری پنجره
و هوای تو را بر تن من،می پوشاند
گنجشک ها می رقصند و می خوانند
و در این وادی
گوشهایم عاشق می شوند در اوج صدای تو
و امروز،روزم را تو ساختی
تو بودی،تو خواندی در من!